الهي! کمال الهي تو راست

شاعر : جامي

جمال جهان پادشاهي تو راستالهي! کمال الهي تو راست
کمال از حد آفرينش، برونجمال تو از وسع بينش، برون
مقيد به اينها ندانم تو رابلندي و پستي نخوانم تو را
که هستي‌ده و هست و هستي تويينه تنها بلندي و پستي تويي،
تو را چون شناسم من ناشناس؟چو بيروني از عقل و وهم و قياس،
گر آرد يکي نامجو در شمارز آغاز اين نامه تا ختم کار
مفصل شده‌ي نسخه‌ي نام توستهمه دفتر فضل و انعام توست
که با آن هزاران هزار اندکي استنگويم که نامت هزار و يکي است
در افتادگي‌ها تويي دستگيرتويي کز تو کس را نباشد گزير
ز دست تو مي‌آيد اين کار و بس!ندارم ز کس دستگيري هوس
ولي هر سر از هر سر آگاه نيستعبث را درين کارگه راه نيست
ندادي در آن اختيار، اختيار!به ما اختياري که دادي به کار
کننده، به هر کار پابست توستچو سررشته‌ي کار در دست توست
چو مختار باشيم و مجبور همسزد گر ز حيرت برآريم دم
به ميدان وحدت دوگويي مکن!يکي جوي جامي! دو جويي مکن!
دويي تخم مرگ و پراکندگي‌ستيکي اصل جمعيت و زندگي‌ست